سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که بى محابا به مردمان آن گوید که نخواهند ، در باره‏اش آن گویند که ندانند . [نهج البلاغه]
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 15

خدا کنه که هیچ وقت این جمله از یادتون نره ( ایاک نعبد و ایاک نستعین.)
چیزی که تقریبا همیشه فراموشش میکنیم و هیچ وقت نشد که همین خود من توی زندگی خالصانه بهش عمل کنم. شاید کلید ترفیع رتبه بین انسان ها همین باشه. بهر حال خیلی از مفسرین قرآن گفته اند که کلام خدا با انسان سوره حمد بوده و مابقی را خدا برای روشن کردن مفاهیم این سوره آورده است. این جمله هم که از آیات همین سوره است و دیگر عمقش بر همگان عیان است.
چند روز پیش یه خانواده توی روسیه به خاطر بحران مالی آنقدر غذا نخوردند که پدر اون خانواده مرد و بقیه را هم پلیس بس زحمت کش روسیه نجات داد. آن طرف سیاره ما هم ( امریکا ) یک نفر خودش و خانودشو به خاطر همین بحران کشت.
یک دفعه یک فکری زد به مخم که اگر اینها روحیه توکل بر خدا و همین ایاک نستعین را داشتند الان زنده بودند و به فکر چاره. نمیدانم شاید زیر بار مشکلات سکته میکردند و جان به جان آفرین تسلیم میکردند اما این شرافتمندانه تر بود و حداقل آن دنیا یک تفی کف دستشان میانداختند.
اما اینجوری توی این اخبار در پیت شبانگاهی نمیآمدند و چهار تا بیکار مثل من هم درباره اجسادشان نمینوشت. میرفتند توی لیست قربانیان سکته و این امراض که یک لحظه میآیند و موقع رفتن ول کن معامله نیستند و این انسان زبان بسته را هم با خودشان میبرند.
معلم دینی نشوم... همان خودمانی بگویم بهتر است. خدا هنوز اینجاست. میگوید همیشه اینجاست. نعوذ بالله مثل این سرباز های خط عبور عابر پیاده است کسی به او نگاه نمیکند. این را گفتم اما راستش هیچ چیزش مثل سرباز ها نیست. الکی خشت زدم خودش مرا ببخشد.
مردمک چشمم از زور تاریکی آنقدر خودش را باز کرده بود که میخواست پاره شود...(خودتو اصلاح کن اینقدر برداشت بد نکن) یک دفعه دیدم نور لامپ به چشمم رسید و بعد هم صدایش آمد.( صدای کلید پریز را می گویم.) این سوراخ چشم من بد اقبال هم یک دفعه سرش را کرد توی لاک و تنگ شد  (آدم شو). کله ام را یکدفعه کردم زیر پتو تا نکند ما هم به این امراض بی شاخ و دم یک دفعه ای دچار شویم و نور چشممان برود.دیدم یک صدای نعره مهیبی بلند شد. دیدم پدرم است. میگفت یک جوانکی این وقت شب زنگ زده و میگوید با تو کار دارد. سراسیمه جسد نیمه جانم را بردم سمت این تلفن. دیدم دوستم است همان که بیمار بود. سرطان خون دارد. گفت دوباره دارد میرود تهران ( همان طهران خودمان )‏. بیماریش دوباره داغ کرده بود. دلم برایش سوخت. یک دفعه یک حرفی زد که خواب از سرم پرید گفت: توکل به خدا هر چی خودش بخواد همون میشه...
توکل هم که میگویند به این توکل هاست. نه به توکلی که با صد تا خم وچم عربی میگویی توکلت علی الله اما بعد آنقدر نا امید از خدایی که سکته میزنی و میروی توی همان لیست قربانیان سکته قلبی!!!
برو... توکل به خدا...



  • کلمات کلیدی : توکل، خدا، امید به خدا
  •  نوشته شده توسط وحید در یکشنبه 88/2/6 و ساعت 4:11 عصر | نظرات دیگران()
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ...*تب انتخابات*...
    دختری یا پسر؟(دختربازی)
    بت شکن
    همجنس بازی
    ایاک نستعین...
    آموزش قتل
    بازم 87 !!!
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا