سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه مجادله اش فراوان شود، از اشتباه ایمن نماند . [امام علی علیه السلام]
امروز: سه شنبه 103 اردیبهشت 4

سه دهه از ابتدای انقلاب میگذرد و امسال دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در ایران است. طبق عادت همیشگی هم اینترنت تب کرده است و همه وبلاگ نویسان و سایت های خبری موضعی گرفته اند و برای اثبات آن البته مینویسند.
هر کسی برای تثبیت خودش اول دیگران را زیر سوال میبرد و بعد هم به دیگران القا میکند که خودش با آن های دیگر فرق دارد.
اما در انتها مردمند که انتخاب میکنند و باید همه به نظر آن ها احترام بگذارند...
بگذریم... امیدوارم که انتخابتان کور کورانه و احساساتی نباشد... در زیر لینکهایی آمده که خواندنش را به همه دوستانم توصیه میکنم...

 بیش از صد دلیل برای موفقیت دولت نهم...

حتی با اسراییل هم شاید بتوان همکاری کرد

کلکسیون توهین به احمدی نژاد

 



 نوشته شده توسط وحید در دوشنبه 88/3/4 و ساعت 11:58 صبح | نظرات دیگران()

نان را باید به نرخ روز خورد. این روز ها هم که نان توی همین چیز هاست. همین مسایل مربوط به دختر و پسر را میگویم. کافیست یک پستی در این رابطه بنویسی تا آمار بازدیدت از دستت برود.
ما هم هر چه آبرو داری کردیم و سرخ و سفید شدیم کسی به خرجش نرفت. آخر دامن از دستمان رفت و ماندیم خودمان را میان این جماعت خرس صفت چگونه بپوشانیم. با دست هم که یک وجبش را بیشتر نمیشود پوشاند....( استغفر الله )
دیدم شاعر خیلی هم بد نگفته است که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو... گفتم که من هم مثل این ها شوم که آبرو را قورت داده اند و بی دامن و شلوار میایند بین انظار عموم (منظورم در همین اینترنت است). من هم مثل این دختر پسر های امروزی ( به خیلی ها بر نخوره...)‏‏‏ که اگر منعشان نکنی لخت مادرزاد می آیند بیرون، خرامان و آهسته قدمم را بزنم.
البته این جور کار ها آداب و رسوم خاص خودش را دارد که باید اهل فن باشی تا یک وقت انگشت نمای عام و خاص نشوی. اصلا بگذارید به رسم فن خطابه ( در اینجا میشود فن کتابة ) اول یک سوالی از شما دوستان که یحتمل لا ابالی و بس الکی خوش و کرکس صفت هستید ( حرفم را پس میگیرم. فحش ندهید.) بپرسم.
دوستان ، آیا تا به حال در خیابان های شهر و یا روستای خود پرسه زده اید، و در کوچه های تنگ و باریک مشغول ویلانی شده اید؟
( این سوال صرفا برای تاکید بیشتر آمده و پاسخ آن بر همگان عیان است. )
اما این بار که طبق عادت همیشگی وارد خیابان ها شدید یک مقداری دقت به خرج دهید تا از این آداب و رسوم سر درآورید. در یک کوچه که خروس ها بلوا کرده اند ناگهان دختری (سانتال مانتال ) وارد میشود و طوری نشان میدهد که انگار نه انگار خروسی تا به حال پا به عرصه وجود نهاده. این پسر ها هم دستشان را میاندازند پشت کمربندشان تا مردانه تر جلوه کنند به این دختر به زعم خودشان داف تکه و ترکش میاندازند و آخر سر هم دست از پا دراز تر برمیگردند سر جای اولشان.
این دختر هم که تا دیروز در عمارت پدری نیمرو را میسوزانده دیگر خودش را با نیکول کیدمن اشتباه میگیرد و به خاطر پسر دست به تنبان همسایه که به او لبخند میزند و سلام میکند همان چهار خواستگار نداشته اش را هم جواب میکند و بعد چند سال میشود یک پیر دختر. دیگر حتی با پوشیدن شلوار برمودا و مانتو جذب و ابروان تتو کرده خروس های باغچه هم برایش سر و صدا نمیکنند چه رسد به خروس های کوچه.
خلاصه اینکه این ملت بیکاره و غراضه و در موارد محدودی بدکاره که صد قرآن به میان شما و این عده محدود ، راه به جایی نمیبرند. به قول قاتل آن سریال با دریغ همان چیزهایی میمیرند که با حسرتشان به دنیا می آیند. به قله ای نمیرسند.
اصلا ذات بعضی ها مثل خرس است. موقع تحمل سختی ها خودشان را میزنند به خواب زمستانی... خواب عسل هم میبینند.
دختری یا پسر؟! دیگر فرقی نمیکند. مهم این است که کجا ایستاده ای و کجا داری میروی.( نه میخواهی بروی) هر چه هستی سعی کن به قله هایت برسی.

صبر و توکل را هم هیچ وقت فراموش نکن.
خداحافظ همین حالا...



 نوشته شده توسط وحید در شنبه 88/2/12 و ساعت 5:26 عصر | نظرات دیگران()
اینروز ها مد شده است همه چیز را میشکنند. فیلتر شکن ، یخ شکن و اصلا دل همدیگر را هم آدم ها میشکنند. غرور یکدیگر را هم میشکنند. اما حیف شد دیگر هیچ کس نمی خواهد بت بشکند. همه خودشان یک بتی هستند برای خودشان. همه فکر میکنند توی دار و دسته ی ابراهیم (ع) هستند و اصلا بتی در کار نیست که بخواهند بشکنند.
بت های زمان ما دیگر حتما از سنگ و چوب نیستند... از پلاستیک گرفته تا گوشت و پوست و خون همه بتند. اگر بخواهی بت شکن باشی باید با همه عالم و آدم بجنگی. شاید آخرسر مجبور شوی خودت را هم بشکنی.
بت بعضی ها زنشان است. بت بعضی دیگر کسب و کارشان. یک پسر عمویی دارم که سه چهار سال بیشتر ندارد. بت او هم شده مرد عنکبوتی...
هر کجا را نگاه میکنی همه یا فرعونند یا آزر یا بلعم باعورا و یا قارون...
بیخود نیست که شاعر میگوید : شده ام بت پرست تو...
این همه  فیلتر را توی این اینترنت شکستی. بیا مرد باش و یک بار هم بت بشکن...


  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط وحید در پنج شنبه 88/2/10 و ساعت 2:23 عصر | نظرات دیگران()

    خوب هر کسی یه سری اعتقادات و گرایشاتی در مورد موضوعات مختلف داره. یکی از این مسائل هم احتیاج جنسی هر فرد به جنس مخالفه( بچه روتو بکن اونور ). هر کسی در این مورد نظری داره و به خاطر مهم بودن این موضوع حتی ادیان و ایدئولوژی ها هم نظرشون رو در این باره گفتن. بعضی ها این ارتباط رو آزاد میدونن. بعضی ها حتی تبلیغ اون رو هم آزاد میدونن و میان فیلم ها و عکس های مستهجن تولید میکنن ( احساساتتو کنترل کن...). بعضی هم از جمله ما مسلمون ها این مسئله رو محدود به شرایط خاصی مجاز میدونیم.
    از اونجایی که عاملین زور  و ثروت همیشه زیاده خواه بودن و میخواستن هیچ وجه مشترکی با مستضعفین نداشته باشن به همین خاطر دیگه از جنس مخالف خودشونو جدا کردن و رفتن به سمت همجنس بازی.

    توی قرآن هم در این باره چیزایی اومده که قوم لوط مرتکب این عمل میشدن و خداوند اونها رو عذاب میکنه.
    اما چیزی که این میون خیلی تاسفباره اینه که ما مسلمونا میایم و این آدم ها رو میکنیم سرمشق و الگوی خودمون. در حالی که خدا در قرآن به پیامبر میگه که به امتش ( مسلمانان )‏ بگه : فاتبعونی... یعنی پیروی کنید مرا. و این به این معنی هست که الگوی مسلمانان پیامبر هستش.
    اما ما چقدر تنزل کردیمو به جای چنین فردی اومدیم دو تا دختر هم جنس باز رو کردیم الگوی خودمون و همه جا روی دیوارا مینویسیم tatu و همه دخترا هم میرن ابروهاشونو تتو میکننو البته امروزه آقایون هم تتو میکنن.
    کار دنیای مدرن به همجنس بازی رسید. کار دنیای مدرن به جنگ جهانی اول و دوم رسید. تاسف داره که الگوی ما بشه غرب...
    بگذریم... چند روز پیش به مامور اومد توی دبیرستان ما و یکی از بچه ها رو با خودشون بردن. من باش یه نیمچه رفاقتی دارم که الان اونم نمیخوام داشته باشم. این بزمجه رفته بود یکی از همکلاسی های پارسالو ورداشته بود و آره... اقا و ننش هم مکه تشریف بردن(!) و ایشون هم یه چند روزی رفتن کانون اصلاح تربیت و برگشتن. البته الان که اخراجن و باید برن تا امتحان های خرداد.
    نمیدونم چرا بعضیا این کارو میکنن اما میدونم فقط ایمان میتونه مارو از این قضایا مصون نگه داره.
    خداحافظ همین حالا...



     نوشته شده توسط وحید در پنج شنبه 88/2/10 و ساعت 1:59 عصر | نظرات دیگران()

    خدا کنه که هیچ وقت این جمله از یادتون نره ( ایاک نعبد و ایاک نستعین.)
    چیزی که تقریبا همیشه فراموشش میکنیم و هیچ وقت نشد که همین خود من توی زندگی خالصانه بهش عمل کنم. شاید کلید ترفیع رتبه بین انسان ها همین باشه. بهر حال خیلی از مفسرین قرآن گفته اند که کلام خدا با انسان سوره حمد بوده و مابقی را خدا برای روشن کردن مفاهیم این سوره آورده است. این جمله هم که از آیات همین سوره است و دیگر عمقش بر همگان عیان است.
    چند روز پیش یه خانواده توی روسیه به خاطر بحران مالی آنقدر غذا نخوردند که پدر اون خانواده مرد و بقیه را هم پلیس بس زحمت کش روسیه نجات داد. آن طرف سیاره ما هم ( امریکا ) یک نفر خودش و خانودشو به خاطر همین بحران کشت.
    یک دفعه یک فکری زد به مخم که اگر اینها روحیه توکل بر خدا و همین ایاک نستعین را داشتند الان زنده بودند و به فکر چاره. نمیدانم شاید زیر بار مشکلات سکته میکردند و جان به جان آفرین تسلیم میکردند اما این شرافتمندانه تر بود و حداقل آن دنیا یک تفی کف دستشان میانداختند.
    اما اینجوری توی این اخبار در پیت شبانگاهی نمیآمدند و چهار تا بیکار مثل من هم درباره اجسادشان نمینوشت. میرفتند توی لیست قربانیان سکته و این امراض که یک لحظه میآیند و موقع رفتن ول کن معامله نیستند و این انسان زبان بسته را هم با خودشان میبرند.
    معلم دینی نشوم... همان خودمانی بگویم بهتر است. خدا هنوز اینجاست. میگوید همیشه اینجاست. نعوذ بالله مثل این سرباز های خط عبور عابر پیاده است کسی به او نگاه نمیکند. این را گفتم اما راستش هیچ چیزش مثل سرباز ها نیست. الکی خشت زدم خودش مرا ببخشد.
    مردمک چشمم از زور تاریکی آنقدر خودش را باز کرده بود که میخواست پاره شود...(خودتو اصلاح کن اینقدر برداشت بد نکن) یک دفعه دیدم نور لامپ به چشمم رسید و بعد هم صدایش آمد.( صدای کلید پریز را می گویم.) این سوراخ چشم من بد اقبال هم یک دفعه سرش را کرد توی لاک و تنگ شد  (آدم شو). کله ام را یکدفعه کردم زیر پتو تا نکند ما هم به این امراض بی شاخ و دم یک دفعه ای دچار شویم و نور چشممان برود.دیدم یک صدای نعره مهیبی بلند شد. دیدم پدرم است. میگفت یک جوانکی این وقت شب زنگ زده و میگوید با تو کار دارد. سراسیمه جسد نیمه جانم را بردم سمت این تلفن. دیدم دوستم است همان که بیمار بود. سرطان خون دارد. گفت دوباره دارد میرود تهران ( همان طهران خودمان )‏. بیماریش دوباره داغ کرده بود. دلم برایش سوخت. یک دفعه یک حرفی زد که خواب از سرم پرید گفت: توکل به خدا هر چی خودش بخواد همون میشه...
    توکل هم که میگویند به این توکل هاست. نه به توکلی که با صد تا خم وچم عربی میگویی توکلت علی الله اما بعد آنقدر نا امید از خدایی که سکته میزنی و میروی توی همان لیست قربانیان سکته قلبی!!!
    برو... توکل به خدا...



  • کلمات کلیدی : توکل، خدا، امید به خدا
  •  نوشته شده توسط وحید در یکشنبه 88/2/6 و ساعت 4:11 عصر | نظرات دیگران()
    توی هر شهر و روستایی دیگه یه کلاس زبان و یه کلاس موسیقی زدن. مردمم که خیلی استقبال کردن الحمد لله...
    اما من گفتم بد نیست که یه کلاس آموزش قتل هم بزاریم. اما معلم کی بشه؟ کلاس بدون استاد مثل نورافکن بی فروغه.
    گفتم از قابیل دعوت کنیم که دیدم توی جهنمه برزخیه... گفتم از چنگیز خان مغول دعوت کنیم که دیدم روشش قدیمیه. این آخرا به یاد راجر مدرال افتادم (بزرگترین قاتل سریالی با حدود 300 فقره قتل.) اما ما که زبونشو نمیفهمیم. دست آخر خودم شدم دبیر کلاس.
    رفتم سر کلاس دیدم همه عضو یاکوزا هستن. بن لادن و ملا عمر هم بودند. از زمان حمله به افغانستان خیلی هم چاق شده بودند. خشخاش هم میگفتند که با فناوری نانو مرغوبتر کردند.
    میگفتند میخواهند بالا دستیهای ان ای را ترور کنند. کارشان را تباه میکنند این ان ای یها...یک جوان مو فشنی هم بود که دندان تیز کرده بود برای دولت احمدی نژاد. مثل دیگر اصلاح طلب ها بود که همش ترور شخصیت میکنند بی آنکه خودشان چیزی داشته باشند.
    اما این میون یکی رو دیدم که ازش خوشم اومد. می خواست توی اول سال 88 همه بدی هاشو بکشه...
    گفتم که محافظ زیاد داره اما گوشی نمیداد به این حرفا. رفت تا کرکس وجودشو ترور کنه...

  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط وحید در یکشنبه 88/1/2 و ساعت 12:31 صبح | نظرات دیگران()
    نگاه که میکنی میبینی سال 87 خیلی هم بد نبود. البته باید یه کم مثبت اندیش باشی تا خوبی هاشو ببینی. هر چی بود گذشت. امیدوارم از تجربیاتتون توی 87 استفاده کنین و 88 خوبی بسازین.
    از من میشنوی از تجربیات دست و پا شکسته ی منم استفاده کن. از تجربه های خودتم بگو تا زیر دین ما نمونی خدایی نکرده....
    دورو برتو خوب نگاه کن. بادقت تمام. اون موقست که میفهمی لایق همه چی هستی. خودتو دست کم نگیر... جدی میگم خودتو دوست داشته باش.
    ایمانو توی زندگیمون فراموش نکنیم. هر چند روزی که بی ایمان میگذره مثل یه آتیش سوزی توی زندگیه. ایمانتو قوی کن تا توانگر باشی.
    سعی نکن کسی رو تغییر بدی چون تا خودش نخواد تموم کایناتم نمیتونن کمکش کنن.
    برای رسیدن به هدفت هر کاری که لازمه بکن. گوشت رونتو بخور اما منت قصابو نکش...
    راستی خودتو برای هیچ کس نگیر. خاک خاک باش. اما مغرور... لازم نیست غرورتو برای کسی جز خدات خورد کنی.
    کمتر بابا بزرگ باشم دیگه...
    دیدی روز اول فروردین چقدر همه خوشحال و شادابن؟ چون به خودشون تلقین کردن که عیده و توی عید باید شاداب بود. بیا یاد بگیریم هر روز این شادابی رو به خودمون تلقین کنیم.
    زردی من از تو......سرخی تو از من

  • کلمات کلیدی : تجربیات زندگی
  •  نوشته شده توسط وحید در سه شنبه 87/12/27 و ساعت 2:55 عصر | نظرات دیگران()
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ...*تب انتخابات*...
    دختری یا پسر؟(دختربازی)
    بت شکن
    همجنس بازی
    ایاک نستعین...
    آموزش قتل
    بازم 87 !!!
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا